کتاب
" تو چیزایی رو میبینی , راجبشون حرف نمیزنی , و تو درک میکنی"
-مزایای منزوی بودن-
" تو چیزایی رو میبینی , راجبشون حرف نمیزنی , و تو درک میکنی"
-مزایای منزوی بودن-
اتفاقای امروز بهم یاداوری کرد شاید لازم نباشه همیشه همه چی عالی باشه !
بنظر میومد کار امروزمو اشتباه انجام دادم ولی شاید اگه درست انجام میدادمش انقد تایم خوبی نداشتم ...
اشتباهم باعث شد بفهمم منم بلدم سریع دست بکار بشم ... جرعتی که فکر میکردم ندارمو داشتم 🙃
اون کار باعث خنده بقیه شد ولی تهش ازم تشکر کردن برای این خنده / خنده ی مسخره کردن نبود /
و یکی بهم یاداوری کرد که وجودم لازمه ...^_^
در نهایت همه ی اینا برای اشتباهم بود .
از اینکه هی نمیشه , وقتی میشه یهو خوشیه بعدش با مشکل بعدی خراب میشه , بعد دوباره اون مشکل با زور و زار حل میشه بعد دوباره اتفاق بعدی میاد و این چرخه هی و هی ادامه داره ...
زندگی همینه ها میدونم , ولی ...خسته شدم .
حتی صدا های درونم آشفته ن ...متوجه حرفای خودمم نمیشم ... جمله ها کامل نیستن ... نمیفهمم ... دیگه نمیشناسم خودمم
<تو این شلوغیا دلم هی میشه تنگت>
همه چی مبهمه ...
دارم چیکار میکنم ... چرا اینجام ... چیشد رسیدم به اینجا...تصمیمم بود ؟ یا قسمتم؟ انگار یه مه دورمه و همه چی تار /
اگه راه برگشت بود برمیگشتم؟نه ..هرگز
میترسم برگردم و همه چی خراب تر شده باشه ... اینجوری حداقل خاطرات خوبش هست نه ؟!
اگه این دفعه به قولت عمل کنی ؟
چی میشه جز اینکه بیشتر بهت اعتماد میکنم ؟
چی میشه نا امیدم نکنی ؟
چی میشه شخصیت خوب گذشته م بشی؟
.
.
.
قبلا بودی بازم باش ...
To myself
فردای اون شبی که بهم ریختی قابل حدس نیست ,
نمیدونی قراره بدتر شی ,
یا قوی تر بلند شی ,
همیشه هم یجور نیست ... اینه که غیر قابل حدسش میکنه
ولی موضوع اینه که ...
نمیدونم الان حالم انقد بده که برام مهم نیست ؟
یا یاد گرفتم اهمیت ندم ؟
کاش میشد فهمید /
چرا ادما شبا نمیخوابن ؟ بعد توقع دارن که افسرده نباشن ...
وقتی این شبه که غمگینه ,
+ تو اغلب نگران تنها بودنتی
- نگرانیه من از درد کشیدنه
- تنهایی با یه درد مزخرف میاد